- غبار نشاندن (ءِ رَ / رِ زَ دَ)
گرد زدودن:
تخت گیرد کلاه بستاند
بنشیند غبار بنشاند.
نظامی.
- غبار غم نشاندن، غم از دل زدودن:
هر صبح فتح باب کن از انجم سرشک
بنشان غبار غصه به باران صبحگاه.
خاقانی (؟)
تخت گیرد کلاه بستاند
بنشیند غبار بنشاند.
نظامی.
- غبار غم نشاندن، غم از دل زدودن:
هر صبح فتح باب کن از انجم سرشک
بنشان غبار غصه به باران صبحگاه.
خاقانی (؟)
