جدول جو
جدول جو

معنی غبار نشاندن - جستجوی لغت در جدول جو

غبار نشاندن
(ءِ رَ / رِ زَ دَ)
گرد زدودن:
تخت گیرد کلاه بستاند
بنشیند غبار بنشاند.
نظامی.
- غبار غم نشاندن، غم از دل زدودن:
هر صبح فتح باب کن از انجم سرشک
بنشان غبار غصه به باران صبحگاه.
خاقانی (؟)
لغت نامه دهخدا
غبار نشاندن
رفتن روبیدن زدودن گرد و غبار، غبار غم و اندوه را فرو نشاندن
تصویری از غبار نشاندن
تصویر غبار نشاندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باز نشاندن
تصویر باز نشاندن
نشاندن، وادار به نشستن کردن
فرو نشاندن، خاموش کردن فتنه یا آتش
فرهنگ فارسی عمید
(شُ دَ)
گرد برانگیختن. گرد پاشیدن:
دی غباری بر فلک میرفت گفتم کاین غبار
مرکبان شه ز راه کهکشان افشانده اند.
خاقانی.
ساحل آماده ای گشته ست هر آغوش موج
گر غبار از دل به بحر بی کنار افشانده ام.
صائب
لغت نامه دهخدا
(وَ شُ دَ)
خارکشتن و مرادف خار خلیدن و خار رفتن در چیزی بود:
خار سودای تو در دل بهوای گل وصل
بنشاندیم همه خون جگر بار آورد.
خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غبار نشانیدن
تصویر غبار نشانیدن
زدودن گرد و غبار، غبار غم و اندوه را فرو نشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبار افشاندن
تصویر غبار افشاندن
برانگیختن گرد و غبار گرد پاشیدن
فرهنگ لغت هوشیار